ml>
سلام دوستان عزیز وگرامی ومهربان
می خواهم به خواست خدا ولطف اهل بیت راهی سفر شوم .سفری که سالهاست انتظار آن را کشیدم .اما چگونه وبا چه رویی
نه زبانم یارای گفتن را دارد ونه قلم را یارای نوشتن .نمیدانم چرا ؟دلیلیلش را نمیدانم .فقط همین را میدانم که دوستانی را که دوستشان داشتم وبرایشان ارزش قائل بودم الان از دستم ناراحت هستند .
دلیلش هم توقع بیش از حدی بود که من از آنها داشتم .اما با حرفهایم موجب ناراحتی آنها را فراهم کردم .
شاید با خود بگویید خوب با گفتن یک عذر خواهی میتوانید از دلشون این ناراحتی رو بیرون بیاورید .شاید این کار آسان باشد وبا گفتن یک عذر خواهی همه چیز تمام شود .این کار رو کردم اما فایده ای نداشته .یا شاید با خودتان بگویید با اوردن یک سوغات میتوانید دلشان را به دست آورده یا بعد از سفر دوباره همان دوستان قدیمی شوید
اما نه دیگر ان سفری که سالها آرزوی رفتنش را داشتم نه به دل مینشیند ونه میتوانم با خیال راحت به سفر بروم
اول باید دل دوستان رو به دست آورد بعد راهی شد
زیرا این سفر یک سفر معمولی نیست .سفری است که سالها انتظارش را داشتم وسفری است که احساس میکنم هر چه بیشتر به تاخیر افتد عاشق تر میشوم
سفر به کربلا
بله سفر به کربلا
مسافر کربلا بالاخره راهی کربلا می شود .اما با دل شکسته با چشمانی پر از اشک .با شرمندگی اول از خدا وامام حسین واهل بیت بعد هم با خجل از روی ان دوست عزیز وبزرگوارم
امیدوارم اگر این دوست عزیز وبزرگوار نوشته های من رو دید با بزرگی خودش من را ببخشد وحلال کند
از همه شما دوستان عزیز وبزرگوار هم طلب حلالیت دارم .اگر از من ناراحتی دیده اید یا رنجیده اید به بزرگواری خودتا ن نببخشید
دعا گوی همه شما بزرگواران هستم ونائب الزیاره همه شما بزرگواران
باز هم طلب حلالیت از شما بزرگواران مخصوصا آن عزیز گرامی ومحترم
من الله التوفیق
امید که همانطور که من به آرزوی خودم رسیدم وامام ومقتدایم من را دعوت کرد وقسمتم شد که اربعیم کربلا باشم .به حق جده سادات همه آرزومندان هم قسمتشان شود
یا حسین زهرا
قافله عشق
یـــکبــار دگـــر تا شــهداء قافله برگشت
یک قــافــلــه بــا پای پر از آبله برگشت
بــا شوق بـهــار و نفس سرخ شــقــایــق
با بال و پر خسته ی خود چـلچله برگشت
تفسیرشـــکوفـــــا شدن خــون شــهیـــدان
مردانه زنی زخمی از این فاصله برگشت
با وزن حــمــاسی بــه حــریــم حرم عشق
با دفتر شــعری به زبــان گــِلـِـه بــرگشت
مردی که به پا سلسله در وقت سفر داشت
از معرکه ی خـوف و خطرها یله برگشت
از شعله ی خــون شــهــداء در دل تـاریخ
آتشکــده ی روشـن ایــن سـلسـله برگشت
هر چـنــد که خون شد دل گــلهــای شقایق
خون فــاتــح شمشیر شد و قــافـله برگشت
سید محمد رضا هاشمی زاده
نوشته شده توسط : مسافر کربلا