دلم را به آسمان ها می سپارم تا نوشته هایش را به تو نشان دهد تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشه ای از آن را بخوانی پس برایت می نویسم ، از دل غریب خود برایت می نویسم ، آری خیلی دلم می خواست با تو بودم در میان ابرها ، پیش خدا بودم نمی دانی که چقدر برایت دلتنگم، اشک هایم سرازیر است ای شهیدم، می خواهم با تو صحبت کنم اما با چه زبانی ؟!...
با این زبانم که پر از گناه است؟نه نمی توانم! چگونه می شود مهمان آسمان باشم و با زبان زمینی خود صحبت کنم نمی دانم ، چه کنم ؟ پس با زبان پر از گناهم برایت می نویسم چرا که تو واسطه شوی زیرا تو به آسمان نزدیک تر ی .نه نه تو در دل آسمان جای داری .پس برایت می نویسم وقتی کوچکتر بودم، مادرم همیشه از تو می گفت ، از خوبی هایت، از نماز شب هایت، از وفاداری هایت و بالاخره از گذشت و ایثارت ...
من از تو فقط همین ها را به یادگار دارم هر صبح تصویر تو را می نگرم تا شاید تو هم به من نظری کنی هر زمان که می آمدم و تو را بدرقه میکردم وشیشیه پر از گلاب را با عشق به روی مبارکتان ..وتو با لبخندت جواب این عشق ومحبت کودکانه وخالصانه را میدادی نمی دانم، آیا الان هم تو به دیدن من می آیی؟ حتما ، تو می آیی .
باور کن ، هر پنجشنبه عطر وجودت را حس می کنم شاید اون عطر گلاب را از من به یاد گار گرفته باشی اما چرا نمی بینمت ؟ چرا صورت پر نورت را برایم نما یان نمی کنی ؟ می دانم ، این تقصیر چشم های من است. آن قدر گناه کرده ام که این گناهان چون پرده ای روی چشم ها یم شده اند و من تو را نمی بینم ای کاش دستم را می گرفتی تا این قدر احساس تنهایی نمی کردم . ای شهیدم ، تو اینک در آسمان ها ماه مجلس شده ای عین ستاره ها چه زیبا می درخشی خوش به حال آن شبی که تو به آن نور می دهی تو به آن آرامش می دهی ای کاش من هم شب ها به جای خفتن در زمین در آسمان ها بودم
برادر شهیدم .نمیدانم این حس وحالم را با چه کسی در میان بگذارم که حسم کند .بتواند این حس رو جواب دهد تا شاید این دردو این دلتنگی تسکین یابد .پس با تو می گویم ،با تو که میدانم میدانی اکنون در دل من چه می گذرد .پس میگویم میگویم وعقده دل را وا میکنم تا سبک شوم .سبک شوم شاید بتوانم لحظه ای با تو در اسمانها باشم .وسکبال پرواز کنم تا رسیدن به قله آرزوهایم برسم .ارزویی که جز .............